مایسامایسا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

بهانه ای برای زندگی

بازهم دوباره باهم

سلام، چقدر اتفاق افتاده که ننوشتم. از برگشت رضا و کنسل شدن پروژه‌شون و واکسن ۱۸ ماهگی مایسا و صحبت کردنش که این روزا دیگه خیلی از کلمه ها رو میتونه بگه.  بعد از رفتن رضا، من و مایسا به خونه مامانم کوچ کردیم. واقعا کلافگی و سردرگمی از سرتاپام هویدا بود. نمیدونستم با این دوسال معلق زندگیم چه کنم. از کجا شروع کنم. تا حدودی هم خوشحال بودم که در کنار موفقیت شغلی رضا، منم میتونم کمی خودم رو بالا بکشم. چند روز اول که همش به آه و ناله گذشت. از شانس بد من، خواهرم هم همزمان به ماموریت سه هفته ای آمل رفته بود. تنها بودیم. هرشب از طریق ایمو با رضا بصورت تصویری صحبت می کردیم. می گفت کارها پیش نمیره. گره افتاده. توافقاتی که بین دو شرکت پیما...
24 بهمن 1395
1